ایران آینده با سیستم فدرالیسم «فدراتیو زبانی»
پیشگفتار:
«صلح عبارت است از محو خشونت، دست یازیدن به فعالیتهای صلحآمیز غیرمسلحانه و سازماندهی مسالمتآمیز اعمال بشری.» « امانوئل کانت»
هدف این مقاله از یکسو گشودن بحث و تبادل نظر در مورد یکی از مشکلات اساسی و مهم کشورمان و از سوی دیگر شفافیت بخشیدن به بعضي نقطه نظرهائي است که در این باره تا كنون از طرف برخي از سازمانها و شخصیتها عنوان شده است.
در این زمینه میتوان بخصوص از سازمانها، گروهها و اشخاصی نام برد که در مورد مشکلات و مسائل «اقوام» یا «ملیتهای»(۱) ساکن ایران اظهار نظر کردهاند و این اظهار نظرها نه تنها راهگشای مشکلی نشده، بلکه حتي تحریک کنندۀ عدهای علیه عدهای دیگر نیز بودهاند.
به نظر من جنبش سیاسی کشورمان باید خود را از الگوبرداریهای سیاسی و ایدئولوژیک تاریخ سیاسی گذشته رها کند تا بتواند تحلیل و برنامههای خود را از شرایط مشخص جامعۀ ایران آغاز کند و با پذیرش چندگونهگی نظرها و حقایق، در پیچوخمهای حرکت سیاسی، راههای جدیدی را پیش روی جامعه بگشاید و فضای دیگری بر جنبش سیاسی کشور حاکم گرداند.
بحث راجع به وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی «اقوام» یا «ملیتهای ساکن ایران» و یا هر نام دیگری که تحقیر کننده یا تحریک کنندۀ ایرانیان «فارس زبان» یا «غیرفارس زبان» نباشد، امروز گذشته از تمامی تاریخی که مدعیان نظرات مختلف در این رابطه اظهار میکنند، حائز اهمیت است.
اهمیت این موضوع در شرایط فعلی با پذیرش این اصل مسلم است که ایران امروز بدون در نظر گرفتن پیشینۀ تاریخیاش که از طرف صاحبنظران بهگونههای مختلف مطرح میشود، از مردمی تشکیل شده که دارای زبانها و گویشهای مختلف محلیاند.
با مدرنیزه شدن دنیای جدید و ایجاد ارتباطات میان روستاها و شهرها، هر یک از این مناطق برای گذران زندگی معیشتی خود مجبور به یادگیری زبان دیگری غیر از زبان مادری خویش شدهاند.
در واقع این بخش از مردم حداقل دارای دو زبانند که یکی زبان مادری بوده و زبان دوم را در دورههای مختلف تاریخ یا به اجبار دولتهای حاکم در ایران یا با در نظر گرفتن نیازهای شحصی حود به اختیار برگزیدهاند.
این زبان دوم در کشور ما زبان فارسی بوده است ـزبان رایج و اصلی در ایران و زبان دوم غیرفارس زبانانـ این آن حقیقت غیرقابل انکاری است که از وافعیت امروزی جامعۀ ما نتیجه میشود.
اینکه چرا زبان فارسی، زبان رایج و اصلی در ایران شده، تاریخی دارد که مسلماً میتواند از طرف محققین مورد بررسی قرار گیرد.
تاریخ کشور ما تا قبل از رضاخان پهلوی که به اصطلاح، آغاز دولتهای مدرن در ایران بوده است، سرکوب سیستماتیک و گستردهای در مورد ایرانیان «غیر فارس زبان» ثبت نکرده، ولی در مورد ظلم پادشاهان به مردم این کشور زیاد خوانده و شنیدهایم.
اصولاً این مشکل از زمانی آغاز میشود که نهادهای جدید دولتی شکل میگیرند و سیستمهای جدید آموزشی، قضائی و اداری برقرار میشوند و روابط شهری بهسبک غربی در ایران نوید «عصر جدید» را میدهد.
و این همه از کودتای انگلیسی ـ ایرانی رضاخان امیرپنجه مازندرانی آغاز میشود.
ورود بهاین بحث که رضاشاه و محمدرضا شاه در جهت همگونسازي (Assimilation) ستمها کردند وخونها ریختند، تأثیری در شرایط کنونی ما ندارد. در شرایط کنونی باید تلاش و برنامههای ما در جهت به رسمیت شناختن زبانها، فرهنگها و رسوم دیگر باشد و خود در كردار خويش بايد به آن وفادار باشیم. این وفاداری در عمل باید نمود خود را در طرحها و برنامههای ما نشان دهد.
سیاستهائی که در جهت همگونسازي در ایران انجام گرفته، ناشی از تفکرات پانایرانیسم و ضد حقوق بشر و آزادیهای انسانی بوده است. همرنگ کردن و یکی کردن زبان و فرهنگهای موجود در ایران در یک زبان و فرهنگ و به رسمیت نشناختن زبانها و فرهنگهای دیگر، نه تنها حرکتی در جهت اتحاد ایران نبوده، بلکه شعلههای آتشی را برافروخته که امروز با همان ماهیت رضاخانی ولی از زبان بخشی از ایرانیان غیرفارس زبان بیان میشود.
در واقع افراطگریهای دوران پهلوی باعث بروز افراطگریهائی از طرف مقابل در دوران کنونی شده است.
پذیرفتن این واقعیت و رعایت حق و حقوق شهروندی برای ملت با توجه به تنوع زبانی و فرهنگی در ایران، گامی اساسی است برای رفع ستمی که همۀ ایرانیان تا کنون با آن دست به گریبان بودهاند.
نفد نظریه «خودمختاری قومی (اتنیکی)» و«حق تعیین سرنوشت ملل»
بیان شعارهائی از نوع «خودمختاری قومی» یا «حق تعیین سرنوشت ملل» در ایران باید در اساس بر وجود پیشفرضهائی که تاریخ ایران را شکل دادهاند متکی باشد تا بتواند تحقق خود را در شرایط کنونی مسلم بداند. یعنی پذیرش این پیشفرض که اقوامی در شکلگیری یک کشور سهیم بودهاند و حقوق از دسترفتۀ خود را اکنون طلب میکنند، مانند تشکیل کشور یوگسلاوی که از به هم پیوستن سه قوم صرب، کروات و اسلونی تشکیل شده بود، ولی صربها بر آن جامعه حکومت میکردند، یا چکسلواکی که از چکها و اسلواکها تشکیل شده بود، ولی چکها برآن سرزمین سلطه داشتند، یا شوروی سابق که از اقوام بسیاری تشکیل شده بود، ولی روسها حاکم بودند.
اکثر کشورهائی که به شکل فدراتیو اداره میشوند، در دورانی شکل گرفتهاند که مفاهیم جدیدی چون ملت، قانون اساسی و دولت مدرن به وجود آمده بود.
اصولاً فدراتیو به کارگیری روشهائی است که در دوران مدرن با در نظر گرفتن تفاوتها و اختلافات داخلی یک کشور، راه حل مسالمتآمیزی را جستجو میکند تا اتحاد و یکپارچکی را حفظ کرده، تنوع را به رسمیت شناسد.
مثلاً آمریکا در سال ۱۷۸۷ از بهم پیوستن ۱۳ ایالت به مثابه اولین کشور فدراتیو دنیا تشكيل شد و یا سوئیس که از اتحاد ۲۲ کانتون (۲) با زبانهای گونهگون تشکیل شده است. (۳)
در کشورهائی که از به هم پیوستن چند قوم تشکیل شده ولی در شرایطی خاص، قومی بر قوم یا اقوام دیگر تسلط یافته و حقوق دمکراتیک دیگر اقوام را نقض کرده است، شاهد جنبشهای جدائیخواهانه واستقلالطلبانه هستیم و این همان موردی است که از طرف ایرانیان طرفدار «خودمختاری قومی» یا طرفداران «حق تعیین سرنوشت ملل» مطرح میشود.
طرح این گونه شعارها در ایران در شرایطی میتواند درست باشد که ایران از بدو شکلگیری خود بهعنوان یک کشور از چند قوم صاحب سرزمین شکل گرفته باشد. مانند یوگسلاوی، چکسلواکی، روسیه و.... .
البته گفتني است که کشورهای مدرنی چون کانادا، سوئیس و بلژیک هم در مجموعۀ این کشورها هستند، ولی در این کشورها سلطۀ قومی علیه قوم دیگر وجود نداشته و آنها کوشیدهاند که مشکلات چند زبانی و چند فرهنگی خود را با توجه به برابر حقوقی انسانها، قوانین حقوق بشر و دمکراسی، از طریق برپائی پارلمان و رأی همگانی حل کنند و نه از طرق دیگر!.
البته تاريخ بازتاب دورانهای سخت گذشته نیز هست، ولی جهت حرکت جامعه بر ماندهگاری تبعیضها و نابرابریهای قومی و نژادی نبوده و آنچه امروز در این کشورها میبینیم گواه بر این مدعاست.
آیا ایران نیز از به هم پیوستن چند قوم شکل گرفته است؟
در ایران قبل از ورود اقوام آریائی در کنارِۀ بینالنهرین تمدنهای بابل، سومر و اکد وجود داشتند.
تاریخ مهاجرت آریائیها را به ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تخمین زدهاند که شامل پارتها، پارسها و مادها بودهاند که در فلات ایران ساکن میشوند و از میان آنها سلسلههای متعددی چه بر کل ایران و چه در بخشی از ایران حاکم بودهاند.
کشور ما بعد از دورانی طولانی که مورد حمله و سلطۀ اسکندر مقدونی، اعراب، چنگیز و تیمور قرار گرفت، توانست دوباره خود را باز یابد و خاندانهای صفوی و قاجار بر سراسر ایران سلطه يافتند.
در واقع در بستر یک تاریخ چند هزار ساله پیوندهای قومی میان ایرانیان و غیرایرانیان است که زبانها و اقوام گوناگونی در ایران شکل میگیرند و ایران امروز را این چنین شکل میدهند.
بنابراین ایران از به هم پیوستن یا اتحاد «اقوام» یا «ملتهای» کرد، بلوچ، ترک یا عرب و ترکمن تشکیل نشده است که امروز مدعی استقلال و جدائی باشند.
طرح شعار «حق تعیین سرنوشت ملل» که بهصورتی وسیعتر در اوایل قرن بیستم از طرف کمینترن و احزاب کمونیست طرفدار «شوروی سوسیالیستی» تبلیغ میشد، تلاشی بود از طرف لنین و استالین برای گشودن جبهههای مبارزاتی جدید به منظور حفظ کشور جوان «شوراها» از حملات دشمن امپریالیستی.
ایجاد بلوکهای مبارزه علیه امپریالیسم و رشد و گسترش مبارزات استقلالطلبانۀ کشورهای مستعمره، وضعیتی بود تاریخی که«اردوگاه سوسیالیزم» از آن به نفع خود بهره برداری میکرد.
همانطور که میدانیم «دولت شوراها» آنچه را که تبلیغ میکرد، خود موظف به اجرای آن در کشورش نبود و بسیاری از اقوام در «شوروی» سابق بهدست «دولت بلشویکی» سرکوب شدند (گرجستان، آذربایجان، ارمنستان و غیره).
بر این اساس بود که در سال ۱۹۲۲ شعار «حق تعیین سرنوشت ملتها» از برنامههای حزبی حذف میشود و شعار حق تعیین سرنوشت تودههای زحمتکش جای آن را میگیرد.
آنچه که در شوروی سابق برای دولت بلشویکی قابل قبول نبود، حق شرکت ملیتهای غیرروس در ادارۀ کشور بود. به دنبال این برخوردها بود که آنها خواهان استقلال شدند و زیر بار دولت مرکزی نرفتند و برای تحقق استقلال خود مبارزه کردند.
همانطور که در بالا اشاره کردیم، یکی از موارد عملی شعار «حق تعیین سرنوشت ملل» وجود «اقوام» یا «ملیتهائی» است که در اتحادی یا کنفدراسیونی با هم، کشوری را تشکیل داده باشند و این زمانی است که پدیدههائی چون «ملت» و «دولت» در آن کشور به وجود آمده باشند. روند شکلگیری کشور ایران فاقد چنین پیششرطهائی است.
همانطور که میدانیم، کشورهائی که از به هم پیوستن یا اتحاد چند قوم (یا غیره) با سرزمین اجدادی شکل گرفتهاند، نه تنها نام جدیدی بر خود نهادند وکشور جدیدی را پایه گذاشتند، بلکه در این پیوندها مرزهای جدیدی شکل گرفت و قوانین مشترکی نیز تدوین شد.
و این موارد کاملاً با وضعیت جامعه ما متفاوت است. تاریخ کشور ما چون تاریخ کشورهای هندوستان، چین، افغانستان و غیره بیان زندگی یک قوم یا طایفه نیست. اقوام و طایفههای زیادی در ایران بودهاند که اکنون نیستند و اقوام و طایفههائی که هنوز آثاری از آنها موجود است.
در دنیا نیز کشورها از فروپاشی امپراطوریها شکل گرفتندـ امپراطوریهائی که از سرزمینهای بزرگ شکل گرفته بودند ولی رفتهرفته جایگاه خود را از دست دادند و بهکشورهای کوچک تبدیل شدند ـ مانند اطریش، آلمان، ایتالیا، یوگسلاوی، چکسلواکی، رومانی، لهستان، مجارستان و...... که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم، یعنی در دورانی که پدیدهای به نام «ناسیون ـ Nation» در اروپا بوجود آمد، به عنوان یک کشور، اعلام موجودیت کردند.
حال بهکشور خودمان بازگردیم و در عمل، جایگاه کسانی را که از «خود مختاري قومی» دفاع میکنند، نشان دهیم. فرض را براین میگیریم که طراحان این شعار قصد زندگی در چارچوبۀ ایران را دارند.
آیا در چارچوبۀ کشور ایران که در آینده بر پایۀ یک قانون اساسی بنا میشود که شعار حقوق برابر شهروندان ایرانی را مد نظر دارد، میتوان سلطۀ یک قوم یا نژاد را به رسمیت شناخت؟ میتوان حق زندگی و حقوق افراد در این منطقه را براساس نژاد و زبان با حقوق دموکراتیک و انسانی توضیح داد؟
این شعار در عمل بهمعنای این نیست که یک شهروند غیرکرد ساکن در کردستان یا غیرترک ساکن در آذربایجان ایران حق شرکت در ادارۀ امور داخلی این استانها (یا هر تقسیمات دیگر کشوری) را ندارد.
اگر طراحان و شعار دهندگان این نظریه، فقط با یک زبان محلی موافقت کنند و اجازه سخن گفتن بهزبانهای دیگر را هم ندهند، چگونه کشوری خواهیم داشت!!؟
متأسفانه این گونه شعارها نه تنها بهتعمیق دمکراسی و آزادی در ایران کمکی نمیکنند، بلکه باعث انحراف مبارزات آزادیخواهانه و دمکراتیک مردم نیز میشوند.
فدراتیو چیست؟
میگویند با این که اتحادیۀ شهرهای یونان، اولین تجربۀ شناخته شده در باره فدرالیسم است، اما این واژه در فرهنگ سیاسی یونان قدیم وجود نداشته، زیرا این اتحادیهها اجتماعی را تشکیل میدادند که بر اساس Foedas (ریشه کلمه فدرالیسم) استوار بودـ یعنی قراردادی بین شهرهای مستقل برای رسیدن به هدفی مشترک در مسائل دیپلماتیک، نظامی، تجاری و حتی ورزشی.
«پیر ژوزف پرودون» میگوید: «اصل فدراتیو باید شامل توافق و آشتیدادن قدرت و آزادی باشد. نظم سیاسی بر اساس دو اصل متعارض قدرت وآزادی استوار میگردد. سیستم فدرالیسم بهآزادی ارزش بیشتری میدهد.»
وی میافزاید: «فدرالیسم بهمعنای وسیع، عبارت است از قواعد کلی اصلاح روابط اجتماعی.»
در واقع فدرالیسم، بیان نظری است که میخواهد جامعه را با حفظ گونهگونی در وحدت و یگانگی نگه دارد.
فدرالیسم میتواند در چند نوع طرح شود: یکی فدرالیسمی که قصدش «ممانعت از شکلگیری قدرتی متمرکز» است، دومی فدرالیسمی که «تمرکزگرا» است و سومی فدرالیسمی که «متعادل» است و بین نمونههای یک و دو قرار دارد.
سیستم فدراتیو برای ادارۀ یک کشور سیستمی قدیمی نیست، هر چند که دولت ـ شهرهای یونان و یا ایتالیای دوران رنسانس را بتوان به نوعی فدراتیو تشبیه کرد، ولی تکامل سیستم فدراتیو و گسترش آن در قرن بیستم بوده است. بعد از جنگ جهانی اول، کشورهای یوگسلاوی و چکسلواکی از جمله کشورهای فدراتیو هستند.
فدراتیو زبانی
گفتیم که فدراتیو بر اصل اساسی «حفظ اتحاد در عین کثرت» بنا شده است.
بر این اساس است که در کشور ایران با توجه به مباحث بالا و با توجه به تنوع زبانی که وجود دارد، میتوان به ممکن بودن فدراتيوی از نوع زبانی اندیشید.
در کشور ما با توجه بهشیوۀ تولید آسیائی که بر حکومتهای متمرکز و استبدادی استوار بوده و سابقهای بیش از هزار سال دارد، به نظر من شیوۀ غیرمتمرکز فدراتیو زبانی کاربرد بیشتری دارد.
اساس فدراتیو زبانی بر مورد توجه قرار دادن و قانونی کردن روابط انسانها در تنوعشان در زبان، فرهنگ و آداب و رسوم است. البته آن فرهنگ و آداب و رسومی که اصول حقوق بشر را نقض نکند.
بر این اساس در یک کشور میتواند یک زبان اداری و دولتی وجود داشته باشد، ولی زبان رسمی نباید یکی باشد.
نمونۀ آن سوئیس است که در بیشتر کانتونهای آن دو تا سه زبان رسمی وجود دارد.
در جهان کشورهای زیادی هستند که بهشیوۀ فدراتیو اداره میشوند، فدراتیو از نوع زبانی به معنای تقسیمات کشوری، نه براساس قوم یا نژاد که منسوخ و مخالف قوانین حقوق بشر است، بلکه بر اساس تنوع زبانی. سوئیس، هندوستان و بلژیک از این نمونهاند.
فدراتیو آمریکا بر تمرکز تکیه دارد و فدراتیو آلمان بر عدم تمرکز و در هر دو کشور مسائل سیاسی عامل شکلگیری فدراتیو در این کشورها است نه مسائل قومی یا زبانی.
امریکا از ۱۳ ایالت مهاجر نشین شکل گرفت و در آلمان «متفقین» برای عدم شکلگیری قدرت متمرکز در این کشور، شیوۀ فدراتیو را برگزیدند.
آن فدراتیوی که شما در شوروی و یوگسلاوی شاهدش بودید، فدراتیو قومی بود که گفتیم از جنبههای زیادی نه عملی بود و نه برابر حقوقی انسانها را مد نظر داشت.
در شوروی و یوگسلاوی به دلیل سیستمی آلوده به تبعیض و تحقیر برای دیگر اقوام ساکن آن سرزمینها که ناشی از سیستم غلط مناسبات میان اقوام با زبانها و فرهنگهای متفاوت بود، نتوانستند اتحادی منطقی میان ملیتهای خود برقرار کنند و از هم پاشیدند.
دمکراسی غربی یعنی مشارکت مردم در امور سیاسی، حقوق برابر شهروندی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی ، رمز موفقیت کشورهای چند قومی در گذار از مرحلۀ حقوق پیشامدرن بهحقوق مدرن بوده است.
زیرنوشت ها:
در این مقاله بهجای نام بردن مکرر از «اقوام» یا «ملیتها» از کلمات «ایرانیان غیر فارس زبان» استفاده کردهام.
لند (ایالت)های آلمان، کانتونهای سوئیس، ایالات آمریکا و استانهای ایران، تقسیمات کشوری هستند.
(۳) البته برای اطلاع خوانندگان میگویم که اولین اتحاد سوئیس در سال ۱۲۳۵ از پیوستن سه کانتون به منظور صلح داخلی و در دفاع از حملۀ هابسبورگها به وجود آمد که در تکامل خود به حکومتی فدراتیو براساس تنوع زبانی رسیده است.
احسان دهكردي
13 دسامبر 2017
خبرنامه | ما | تماس | مشخصات | حفظ اطلاعات